دستور داده بود توى ظرفى كه ایرانى آب مى خورند، كسى آب نخورد. به هیچ كس اجازه نمى داد با ایرانى ها هم كلام شود. كسى را كه با ما حرف زده بود، موقع خوردن غذا، با سلاح و تجهیزات به دورترین نقطه مى فرستاد و از نهار خبرى نبود. همیشه انتظار سلام داشت، اما جواب سلام هم نمى داد!
... گذشت ...
به التماس افتاده بود و سربند «یا فاطمة الزهرا» را امانت مى خواست. مى گفت: «زنم مریضه، تبركش كنم، مى آرمش». گرفت، بوسید و به چشمانش مالید و رفت. بعد از چند روز برگرداند. باز بوسید و به سینه و سرش مالید و تحویل دارد.
...
سفره غذاى عراقى ها با ما یكى شده بود. همه با هم دعاى سفره مى خواندیم و بعد از غذا دعا مى كردیم. دعاى این افسر عراقى هم شده بود: «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فى سبیلك»!